عروسی
سلام عشق مامانی گل نازم چ عجب که زود خوابيدي امروز ساعت نه صبح بیدار شدی آخه عموحميد خونمون بود بمیرم وقتی ک صدای عمو روشنيدي فکر کردی باباييه و کلی ذوق کردی بعدش گفتی بابایی شما بیا پيشم وقتی ک فهمیدی بابایی سر کاره کلی حالت گرفت وگريه کردی بعدشم که به عموحميد گيردادي که دوچرختو نوار آبی بپیچه عشقم چقدر خوشحال بودی که دوچرخه آبی داری خلاصه کارهامونو کردیم رفتیم خونه آقاجون آخه باعمو اینا اونجا دعوت بوديم خلاصه رفتیم اونجا تا عصر اونجا بودیم بعد برگشتیم خ خودمون آخه شب عروسی همکاربابايي دعوت بوديم خلاصه عصربردمت حمام و آماده شدیم کلرین عروسی قربونت برم ک با اون لباس عروست مثل فرشته ها شده بودی چقدر خوشحال بودی تازه توعروسي هم برای ماما...
نویسنده :
مژده
22:08